رافائل و زندگی



ایستادم لبه ی بارانداز طبقه ی دوم. درب محافظ با وجود صدبار تذکر دادن همچنان بازه و دارم پایین رو نگاه میکنم. یکی از کارگرها از پایین منو میبینه. میگه: خانم مهندس مراقب باش! خطرناکه! یه وقت نیفتی! به این فکر میکنم که اگر بیفتم چی میشه؟ اگر همه چیز تموم بشه؟ توی دلم میگم هیچ اتفاقی نمیفته. اینجا هیچوقت هیچ چیزی درست نمیشه! بعد یاد همکلاسی میفتم و خونه ی کوچیکمون. آروم آروم از لبه ی بارانداز دور میشم. 

**** 

دوباره کارها زیاد شده و من عصبی هستم.‌کمبود نیروی تموم واحدهارو از تولید جبران میکنند و تولید قادر به تامین درخواست های فروش نیست! هیچ کس انگار زبون فارسی منو نمیفهمه. احساس میکنم با مریخی ها حرف میزنم. 

**** 

یکی از نیروهای تولید خیلی فنی و آچار به دسته! جوشکاری هم بلده،  برخلاف نیروهای واحد فنی که دوتا گاگول دست و پا چلفتی هستند. 

هرزمان کار اساسی و مهم باشه این نیروی تولید رو میبرند. سه سال تمام سعی ام رو کردم این بچه رو بذارم واحد فنی ولی مدیران قبول نمیکنند. چند وقت پیش با مهندس دوبه شک بحث کردم یه بحث اساسی. گفتم شما فقط به فکر خودتون هستید که پیش صاحب کارخونه خودتون رو توجیه کنید. اما به فکر نیروهای زیردستتون نیستید. این پسر چه گناهی کرده که باید جور نیروهای فنی بی لیاقت رو بکشه! یه مشت حرف مفت تحویلم داد. مشکل اینجاست که این پسر پارتی نداره. یاد خودم افتادم که توی دوتا کارخونه های اخیر ، تمام کارهای ایزو رو انجام دادم اما در نهایت برای  مدیریت تضمین کیفیت فامیل خود مدیرعامل  رو که هیچ اطلاعاتی نداره انتخاب کردند و با پررویی گفتند: کمکش کن! توی ایران اگر بدون پارتی رفتید جایی سر کار ، توانایی هاتون رو به طور کامل رو نکنید چون نفعی براتون نداره. فقط کارتون زیاد میشه!

 ****

 مقدار حقوقم با حجم و نوع کارم همخونی نداره و این روی اعصابمه!  

**** 

امروز امپراتور بزرگ اومد کارخونه. همه ی مدیران دویدند جلو برای دستبوس و خودنمایی. اومد اتاق ما و گفت چه کار میکنی؟ گفتم نامه ها رو چک میکنم و به کارم ادامه دادم.  

سیستمی که به جای بیان واقعیت ها سعی در نمایش نداشته ها به جای داشته ها داره از نظر من محکوم به فناست. یه جورایی به یاد محمد رضا و دارو دسته اش و سقوطش میفتم.

 *****

 در چنین روزهایی این آهنگ توی مغزم میکوپه که همه چی آرومه

*****

باید به همکلاسی بگم توی تیمارستان یه تخت برام رزرو کنه!

*****

خدایا شکرت که امروز هم با وجود تموم سختی هاش تموم شد و داریم میریم خونه!

خدایا شکرت که دیشب برای شام امشب غذا پختم و وقتی برسم خونه کاری ندارم. یه جورایی انگار به دلم انداخته بودی. ازت سپاسگزارم.

خداجونم ازت ممنونم که تاب تحمل این شرایط رو به من میدی!


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها


نماینده فروش تنور گازی خانگی گنبد صنعت آموزش اتوکد دوبعدی ابزار و کدهای بیان مرجع رسمی مقالات گوشی همراه مطالب اینترنتی آموزش تجهیزات مایتل بهترین زندگی onlinetabliq aminbattery
دزدگ